♦ رمان در حال تایپ ✎ در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع pegah.reaisi
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
در حصار سایه
◀ نام نویسنده
پگاه رئیسی
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، مافیایی
ناامیدی همچون زهر مار است. به آرامی وارد وجودت می‌شود و رفته‌رفته خونت را لخته می‌کند. وقتی که این زهر در رگ‌هایت جریان یابد، ناقوس مرگ به صدا درمی‌آید.
دانیال سیلی محکمش را بر روی صورتم فرود آورد و از درد پلک بستم.
با خشم یقه‌ی تیشرتم را پاره کرد و جیغ کشیدم.
-و..ولم ک..کن‌‌..و..ولم کن!
سر توی گردنم فرو برد و با انزجار سعی کردم خودم را عقب بکشم.نا‌امید از اینکه شاهیار صدایم را شنیده باشد به آسمان خیره شدم.
دو پرنده به دنبال هم پرواز می‌کردند و در رنگ آبی آسمان گم شدند.
ناگهان با شنیدن صدای تیر و به دنبال آن بلند شدن سر دانیال امید در وجودم جوانه زد.
درحالی که با مردمک های گشاد به من خیره بود،شوکه ناله‌ای کرد.
او آمده بود! صدایم را شنیده بود!
دست محکمی دانیال را از رویم کنار زد و او را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
با وحشت می‌دویدم و موهایم شلاق وار به صورتم می‌خورد‌. باد پیراهنم را به عقب می‌کشید و نفس نفس می‌زدم.
سروش را دیدم که پشت به من بر روی زمین افتاده بود و به سمتش دویدم.
دستان لرزانم را جلو بردم و سرش را به طرف خودم برگرداندم اما با دیدن چشمان سبز رنگ دانیال جیغ کشیدم و عقب رفتم. خون زیر سرش جاری شد و به پیراهن سفید رنگم رسید و آن را گلگون کرد.
همراه با هین بلندی از خواب پریدم و شاهیار را با حالی آشفته بالای سرم دیدم. وحشت ناشی از خوابی که دیده‌ بودم هنوز پایدار بود که جیغ کشیدم و او من را در آغوشش کشید.
تمام تنم می‌لرزید و در بــــغـ.ـــل او هنوز آرام نشده‌ بودم که مدام جیغ می‌کشیدم و قلبم در دهانم می‌زد.
شاهیار دست روی کمرم کشید و زمزمه کرد:
-هیس! چیزی نیست خواب دیدی نفس!خواب بود تموم شد!
دست به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سر به دیوار تکیه داد و خیره به ماه ل*ب زد:
-من وقتی پدرم مرد نه، وقتی مادرم مرد نه! وقتی شاهین مرد یتیم شدم!
سیگار را دوباره به لبانش نزدیک کرد، کام عمیقی گرفت و سرفه‌ی کوتاهی کرد. اشکم چکید و نام شاهین در سرم پر رنگ شد. شاهین برادرش بود!
همان برادری که سروش آن را کشته بود.
سر به طرفم چرخاند و نور ماه نیمی از صورتش را روشن کرد.
برق اشک درون چشمانش را باور نمی‌کردم.
- من همیشه تو یه جیبم سیگار دارم و تو جیب دیگه‌م اسپری!
سیگار می‌کشم چون از نبود شاهین کم آوردم و اسپری با خودم حمل می‌کنم چون یادم میاد شهاب بعد از من به معنای واقعی تنها می‌شه!
به هق هق که افتاد قلبم در سینه فرو ریخت. سرش را چندبار به دیوار پشت سرش کوباند و شانه‌هایش لرزیدند.تمام وجودم میل عجیبی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با‌حرص درحالی که به آن دختر خیره بودم، قاشق در ظرف پاناکوتای مقابلم زدم و قسمتی از آن را در دهانم گذاشتم. حتی طعم شکلاتی خوشمزه‌اش نتوانست حواسم را پرت کند و از خوردن دست کشیدم.
دختر با ناز و لبخند حرص دراری حین مزه مزه کردن قهوه‌اش در حالی که بر روی نزدیک ترین صندلی به شاهیار نشسته بود به روی او لبخندی زد. با پوزخند به میز صبحانه نگریستم. این دختر چه کسی بود که جلوی او نقش یک خانواده‌ی نرمال را بازی می‌کردیم و کنار هم بر سر یک میز، صبحانه می‌خوردیم. آن هم در‌حالی‌که هر روز، هرکس در اتاق خودش غذایش را می‌خورد. از همه بیشتر از شاهیار حرصم گرفته بود که از من چشم می‌دزدید.یعنی واقعا از دیشب هیچ چیز به یاد نداشت؟!
لحظه‌ای از حرف های خودم جا خوردم!
خانواده؟! من خودم را جزئی از آن‌ها...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از ته دلم از اینکه شاهیار قاتل نشده بود خوشحال شدم. دوست نداشتم به‌خاطر من دستش به خون کثیف آن عوضی آلوده شود!
گوشی شهاب که زنگ خورد،با تردید نگاه از من گرفت و آن را از جیب شلوار طوسی رنگ خوش دوختش بیرون کشید و با دیدن صفحه‌ی آن چشمانش برق زد.
زیر ل*ب با ذوقی زیر پوستی زمزمه کرد:
-سوفیا رسید!
شهاب که به استقبال سوفیا رفت من نیز به دنبالش راه افتادم و مشتاق دیدن سوفیا شدم.
دقیقا مانند عکسش بود و درحالی که چمدانش را روی زمین می‌کشید به سمتمان آمد. شهاب به سمتش دوید و او را بــــغـ.ـــل کرد و بی توجه به جیغ هایش یک دور چرخاند.
با لبخند به آن‌ها نگریستم و وقتی سوفیا به سمتم آمد دستی به موهای طلایی رنگش کشید و با لبخند سلام کرد.
-سلام!
چشمانم از تعجب گرد شد و با بهت و خنده رو به شهاب گفتم:
-فارسی یادش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
باقی مانده‌ی آشغال های کف آشپزخانه را در خاک انداز جمع کردم و آن‌ را در سطل خالی کردم. نگاهم به ژاکلین افتاد که دستانش را به پیش بند سفید رنگش کشید تا خشک شوند و به رویم لبخندی پاشید.
- نمی‌خواست به زحمت بیوفتی، خودم تمیز می‌کردم دخترم!
جواب لبخندش را دادم و جارو و خاک انداز را گوشه‌ی آشپزخانه قرار دادم.
- کاری نکردم که! زیاد حوصله‌م سر می‌ره،کاری داشتی حتما بهم بگو!
سری تکان داد و مشغول چیدن لیوان ها در کابینت شد. با تعلل کنارش رفتم و به میز تکیه‌ دادم.
-یه سوال بپرسم؟!
برگشت و نیم نگاهی به من انداخت و بعد با مهربانی گفت:
- جانم دخترم؟!
نفسم را آه مانند بیرون دادم و خیره به پنجره ل*ب زدم:
- تا‌ حالا جایی بودی که حتی خودت ندونی چرا اون‌جایی؟ یا از خودت بپرسی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
توصیه‌ی پدر بود؛ هر وقت که سر‌درد داشتم یا دچار استرس می‌شدم یک عدد لیمو را قاچ می‌کرد و یک نیمه‌اش را در لیوانی آب سرد می‌چکاند و نیمه دیگرش را به دستم می‌داد تا بو کنم.
«بوی لیمو به آدم آرامش میده بابا جان.»
نفس عمیقی کشیدم تا بغضم را فرو دهم. لحظه‌ای حواسم پرت شد و حین قاچ کردن لیمو دستم را بریدم. آخ پر از دردم به هوا رفت و خون از زخم انگشتم به سرعت جاری شد.
- لعنتی!
به دنبال دستمال در کابینت ها می‌گشتم که بوی عطرش و صدای قدم هایش باعث شد با اخم به سمتش برگردم.
دست به سینه به کانتر تکیه داد و با دیدن انگشتم که سریع آن را پشتم پنهان کردم گوشه‌ی لبش بالا رفت.
آرام به سمتم قدم برداشت و حین بیرون کشیدن دستم از پشتم، صورتش در فاصله‌ی میلی متری با صورتم قرار گرفت و با چشمان گرد خودم را عقب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستانم را بند لبه‌ی کانتر کردم و سعی داشتم تنم را کمی عقب بکشم. می‌دانستم این زبان درازی‌ هایم آخر کار دستم می‌دهد، اما با لجبازی چشم ریز کردم:
- مثلا چه عواقبی؟!
نیشخند پرشرارتش را حفظ کرد و به سر تا پایم نگاهی انداخت و با شیطنت پاسخ داد:
- هنوز واسه مامان شدن خیلی کوچولویی!
عرق سرد روی تیره‌ی کمرم راه گرفت و با دهان باز به او و نگاه لعنتی‌اش نگریستم.
از اذیت کردنم لذت می‌برد و خوب بلد بود من را ناک اوت کند. با حرص دندان روی هم سابیدم و در یک حرکت ناگهانی دستم بالا رفت و سیلی‌‌ام را بر صورتش فرود آوردم. این همه جرئت را از کجا آورده بودم؟! صورتش به یک طرف مایل شد و توقع داشتم عصبانی شود، اما در کمال تعجب تک خنده‌ای زد و با مکث نگاهش را با خونسردی به طرفم برگرداند. حالا دیگر می‌دانستم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستم که به سمت باز کردن پوشه می‌رفت با شنیدن صدای شاهیار، درحالی که از راهرو به گوش می‌رسید از حرکت ایستاد و رنگ از رخم پرید.
صدای او که با گوشی حرف می‌زد و هرلحظه به اتاق نزدیک تر می‌شد باعث شد به خودم بیایم و با هول پوشه را در کشو پرت کنم. کشو ها را به سرعت بستم و هراسان در وسط اتاق ایستادم.
باید چه غلطی می‌کردم؟!
اگر من را در این اتاق می‌دید که حکم مرگم را بی برو برگشت صادر می‌کرد!
نگاه لرزانم در اتاق چرخ خورد و با دیدن کمد شاهیار، در یک تصمیم ناگهانی به سمتش دویدم و خودم را در آن پرت کردم.
پشت تیشرت و پیراهن های او که مرتب به چوب کمد آویخته شده بودند،پنهان شدم و بوی عطرش بینی‌ام را قلقلک می‌داد.
طولی نکشید که او وارد اتاق شد و و با ترس در خود جمع شدم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در حالی که روی کانتر نشسته بودم و پاهایم را تکان می‌دادم، به شهاب و سوفیا که مشغول پختن پیتزا بودند، نگاه می‌کردم. ژاکلین با اصرار ما بالاخره رضایت داده بود که به اتاقش برود و کمی استراحت کند. سیاوش را هم مجبور کرده بودیم که به شهر برود و نوشابه بخرد و به غیر از ما سه نفر کسی در عمارت نبود.
شهاب لحظه‌ای سرش را برگرداند و با نگاهی پوکر وار به من خیره شد. چهره‌اش به قدری خنده‌دار بود که نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم که با حرص ل*ب زد:
- یه وقت کمک نکنیا!
خنده‌ام را قورت دادم و دسته‌ای از موهایم را پشت گوشم فرستادم.
- من بیام اون وسط، دیگه خیلی شلوغ میشه! دوتا آشپز داریم، بسه دیگه!
شهاب تک خنده‌ای زد و مواد پیتزا را روی خمیری که سوفیا آماده کرده بود، ریخت.
- بیخود بهونه نیار! یه باره بگو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا