♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ آوای گور|سبا مولودی|نویسنده راشای

آوای گور|سبا مولودی|نویسنده راشای
◀ نام داستان کوتاه
آوای گور
◀ نام نویسنده
سبا مولودی
◀ ژانر / سبک
جنایی_ معمایی_ترسناک

Saba molodi

کاندیدای نظارت رمان
کادر مدیریت راشای
کاندید مدیریت
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-06-05
نوشته‌ها
109
پسندها
565
امتیازها
93
آوای گور (1).jpg
نام داستان:آوای گور.
نام نویسنده: سبا مولودی.
خلاصه داستان:نورا در انباری عجیب و غریب گورستانی متروکه گیر افتاده است، جایی که بوی مرگ و ناله‌های زیرزمینی دیوانه‌ اش می‌کند. یک کتاب که نباید بازش می‌کرد چون سایه‌های غیرانسانی را بیدار کرده است. یک ماسک‌دار با علامت خون‌آلود روی پیشانی اش غرید:
- تو گند زدی، نورا!
حالا نورا تنهاست، با ارواحی که دارند نزدیک‌تر می‌شوند...
ژانر:ترسناک_جنایی_معمایی.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۱​

جز سیاهی چیز دیگری نمی بینم، می‌توانم حس کنم که الان روی صندلی هستم، کلاه پارچه ای سیاهی بر سرم کشیده اند و دستانم را محکم بسته اند. آنقدر که جریان خون در رگ‌هایم سخت شده است.
فریاد میزنم:
- کسی اینجا نیست؟ کمک.
فردی کلاه را از روی سرم برمی‌دارد. دور من می‌چرخد، چهره اش را با ماسکی که انگار از استخوان های سفید درست شده بود و سوراخ های سیاهی به جای چشم، پوشانده بود. علامتی که روی پیشانی اش وجود داشت کمی معلوم بود، همان علامت خون آلودی که در کتاب دیده بودم.
بوی گرد و غبار من را اذیت می‌کرد.عنکبوت های ضخیم که انگار دارند من را می‌بلعند. جعبه‌های خاک‌گرفته و پوسیده روی همديگر تلنبار شده اند، یک سری علامت های عجیب با گچ سفید روی دیوارهای ترک‌خورده کشیده شده بود...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۲​

یک سایه از پنجره مستطیل‌شکل با میله‌های وسطش عبور کرد. نگاهی انداختم، اما هیچ‌چیز آنجا نبود. از پنجره پیدا بود که کم‌کم هوا تاریک می‌شود.
باید پیش از بازگشت آن ماسک‌دار از این انباری فرار می‌کردم. کمی در مورد باز کردن طناب دور مچ دست می‌دانستم. دستانم را مشت کردم و طناب را با تمام زورم به چپ و راست فشار دادم. پس از چند دقیقه طولانی، طناب شل شد و دستانم آزاد شدند. وقتی به آنها نگاه کردم، کبود و دردناک بودند، انگار خون زیر پوست لخته کرده بود. با عجله به سمت در دویدم، اما قفل بود! خستگی امانم را بریده بود، دستانم دیگر تاب نداشتند. به صندلی چوبی گندیده تکیه دادم و نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم: هفت و نیم عصر.
انباری تاریک‌تر می‌شد، انگار سایه‌ها زنده شده بودند...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

پارت:۳​

روی دیوارهای ترک‌خورده، نوشته‌هایی با گچ سفید را دیدم: «تو قربانی بعدی هستی. به تعداد کشته‌شدگان، ارواح میان. چهار روز زندانی در انباری، روز پنجم تو مردی.» زیر ل*ب زمزمه کردم: یعنی من چهار روز اینجا می‌مونم و بعد می‌میرم؟! باید زود از این جهنم در برم!
فکر کردم ماسک‌دار حتماً روز پنجم برمی‌گردد.
با دست‌های لرزان، جعبه‌های پوسیده را زیر و رو کردم. جعبه ی دیگری باز کردم، ولی فقط خاک و تار عنکبوت بود. امکان داشت کسی دفترچه‌ای در این انباری گذاشته باشد. جعبه‌ها را روی زمین ریختم. ناگهان یک دفترچه کهنه زیر توده ی چوب پوسیده پیدا کردم. صفحه اولش نوشته بود: 《 ارواح اینجا زنده می شن.》چشمانم به یک در رمزدار گوشه‌ی انباری افتاد. کنارآن پنج سوال با گچ روی دیوار چسبیده بود...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

پارت:۴​

به در رمزدار نزدیک‌تر شدم. کتیبه ای که روی آن نوشته شده بود: ۱۳۳۵
یک شکاف در زیر کتیبه دیدم. آن را برداشتم و کلیدی کهنه را پیدا کردم، روی آن 《لورا 》 حکاکی‌شده بود. احتمالا کلید در انباری باشد.
یک کاغذ کهنه در شکاف دیوار گیر کرده بود. روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «من لورام. ارواح منو گرفتار کردن. نمیدونم چی کار کردم که باعث شد سایه‌ها زنده بشن. کلید تو شکاف دیواره، اما طلسم با خون بسته می‌شه. اگه اینو می‌خونی، فرار کن!» قلبم از جا پرید. لورا اینجا گیر افتاده بود؟
کمی به اطرافم نگاه کردم یک دفعه کیف سیاه رنگم را دیدم که گوشه ای پرت شده بود، بلند شدم و به کنار آن رفتم، وسایل هایم از جمله گوشی، چراغ قوه‌، چند عدد کاغذ و چیزهای دیگر. گوشی ام را روشن کردم، از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۵​

لورا ناپدید شد و من در گورستان بودم. نور صبح از لابه‌لای مه غلیظ گورستان سرک می‌کشید، انگار خورشید هم جرئت نداشت این گورستان نفرین‌شده را کامل روشن کند. سنگ‌قبرهای شکسته و کج‌ومعوج، با حکاکی‌های محو در سکوت وهم‌آلود پخش شده بودند. بوی خاک خیس و پوسیدگی، فضا را پر کرده بود و نسیمی سرد، مثل نفس ارواح، برگ‌های خشکیده را روی زمین می‌چرخواند.
نمی دانستم باید از کجا شروع می کردم؟ به سرنخ ها نگاهی انداختم.
تصمیم گرفتم به راهروی تاریک بروم، اما کجا بود؟
از سنگ قبر ها می گذشتم تا اینکه یکی از آن‌ها توجه مرا جلب کرد، 《مایکل اسمیت》
سنگ قبر از وسط شکسته بود و یک کاغذ در شکاف آن بود. آن‌را برداشتم. روی آن یک شکلی با جوهر قرمز کشیده شده بود، من آن را می‌دانستم؛ چشم جهان بین...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۶​

قلبم تند می‌زد و نفسم بند آمده بود. پشت انباری چمباتمه زده بودم، سعی می‌کردم هیچ صدایی از خودم درنیاورم. صدای بیل‌هایی که خاک را روی قبر می‌ریختند، مثل ضربات پتک توی سرم می‌کوبید. ماسک‌دارها حرف نمی‌زدند، فقط با حرکات سریع و هماهنگ کارشان را انجام می‌دادند، انگار این کار برایشان عادی بود. وقتی صدای بیل‌ها قطع شد، یکی از آن‌ها چیزی زیر ل*ب زمزمه کرد، صدایی که نه مردانه بود و نه زنانه، انگار از جایی دیگر می‌آمد. بعد، ماسک‌دار ها از گورستان رفتند.
چند دقیقه‌ای صبر کردم تا مطمئن شوم رفته‌اند. پاهایم از ترس می‌لرزید، اما کنجکاوی‌ام قوی‌تر از ترس بود. باید می‌فهمیدم آن کاغذهایی که روی قبر انداخته بودند، چه بودند. به آرامی از پشت انباری بیرون آمدم و به سمت قبر تازه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

پارت:۷​

نفسم را حبس کردم و دوباره پشت انباری پناه گرفتم. صدای جیرجیر دروازه نزدیک‌تر شد، همراه با صدای قدم‌هایی که روی سنگ‌فرش‌های گورستان می‌کوبیدند. قدم‌ها سنگین و آرام بودند، انگار کسی با طمأنینه راه می‌رفت، نه عجله داشت و نه ترس! قلبم در سینه‌ام مثل طبل می‌زد، و دست‌هایم که هنوز بوی خاک و خون می‌دادند، کاغذها را محکم در کیفم فشار می‌دادند.
سعی کردم ببینم چه کسی وارد شده است. یک نفر بود، بلندقد، با کلاه لبه‌دار که صورتش را در سایه پنهان کرده بود. چیزی در دستش برق می‌زد، شاید یک چاقو یا چیزی شبیه به آن. قلبم تندتر زد. نمی‌توانستم مطمئن باشم که ماسک‌دارها برگشته‌اند یا این شخص جدیدی است، اما حس بدی بهم می‌گفت که نباید دیده شوم.
نفسم را آهسته بیرون دادم و به کاغذها...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۸​

نور ضعیف چراغ‌قوه‌ام روی دیوارهای سنگی راهرو می‌رقصید و سایه‌های بلند و کج‌ومعوجی را به وجود می‌آورد که انگار زنده بودند و با هر قدم من جابه‌جا می‌شدند. هوای سرد و مرطوب راهرو، مثل دستی نامرئی، به پوستم چنگ می‌زد. هر قدمم با احتیاط بود؛ سنگ‌های ناهموار زیر پایم لغزنده بودند و نمی‌خواستم تعادلم را از دست بدهم. صدای قطره‌های آب که جایی در دوردست به زمین می‌چکیدند، مثل تیک‌تاک ساعتی نامنظم در سکوت گنگ راهرو می‌پیچید.
چند قدم که جلوتر رفتم، کنده‌کاری‌ها روی دیوار واضح‌تر شدند. علائم عجیب و غریب، خطوطی که به شکل مارپیچ و ستاره‌های چندپر در هم تنیده شده بودند، و دوباره همان علامت «چشم جهان‌بین» که این بار بزرگ‌تر و عمیق‌تر روی سنگ حکاکی شده بود. انگار کسی یا چیزی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

پارت:۹​

پارچه را بیرون آوردم و در شکاف سنگ گذاشتم، سنگ به آرامی کنار رفت. با قدم های آگاهانه وارد شدم، روی دیوارها نوشته های خیلی زیادی بود. به نظر اسامی کشته شدگان بود، وقتی جلوتر رفتم اسم خودم را دیدم:نورا هاروی قربانی بعدی.
ضربان قلبم شدت گرفته بود، سعی کردم خودم را کنترل کنم. خواستم نفس عمیقی بکشم، اما انگار هوا در ریه هایم گیر کرده بود.
یک دفعه نور چراغ‌قوه‌ام روی دیوار لرزید، نه فقط به خاطر لرزش دستم، بلکه انگار چیزی در فضا تغییر کرده بود.
دیوارها حالا نه فقط سرد، بلکه زنده‌تر به نظر می‌رسیدند. به عقب نگاه کردم؛ در سنگی هنوز نیمه‌باز بود، اما تاریکی راهروی پشت سرم انگار غلیظ‌تر شده بود، مثل اینکه راه برگشت دیگه امن نبود.
دستم را روی حکاکی کشیدم. سنگ زیر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا