♦ رمان در حال تایپ ✎ در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع pegah.reaisi
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
در حصار سایه
◀ نام نویسنده
پگاه رئیسی
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، مافیایی
سرم را که کج کردم، موهای فرم یک طرف صورتم را قاب گرفت. نگاه تب دارش روی موهایم چرخ خورد و دستش را به آرامی بالا آورد. آن‌ها را پشت گوشم فرستاد و شیفته ل*ب زد:
- از این‌که هنوز همون شامپو رو می‌زنی و این باعث بشه من زیر قولم بزنم!
تجزیه و تحلیل مغزم برای درک جمله‌اش زیاد طول نکشید. کشیده شدم به همان شب؛ همان شبی که من لباس حریری که هدیه‌ی شهاب بود را بر تن داشتم و او از قولش گفته بود.
«اگه کنجکاوی که چه قولی به خودم دادم باید بگم که قول دادم هیچ‌وقت جور دیگه ای نگاهت نکنم و بهت دست نزنم!»
اما بحث شامپو؛ آن شامپوی دردسر ساز خیلی وقت بود که به اتمام رسیده بود و علامت سوال بزرگی در ذهنم شکل گرفت. واقعا هنوز بوی عطر پرتقال را حس می‌کرد؟!
انگشتانم تکان ریزی خوردند...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعضی اوقات هم پیش می‌آید که فکر می‌کنیم نیمه‌ی گمشده‌مان را پیدا کرده‌ایم؛ اما در واقع، سخت در اشتباهیم. در لحظه‌ای که فکرش را هم نمی‌کنی، با شخص جدیدی رو به رو می‌شوی که با معنای جدیدی از عشق آشنایت می‌کند، و این دقیقاً همان چیزی است که سرنوشت نام دارد.
موهایم را بالای سرم بستم و دو دسته‌ی ریز از موهای جلویم را از دو طرف بر روی پیشانی‌ام رها گذاشتم و به سوفیا که در حال گیره زدن به موهایش بود نگریستم. به یاد امروز صبح افتادم که شهاب خبر داد به مهمانی کایلا دعوت شده‌ایم و علی‌رغم اعتراضم، شهاب هشدار داد که شاهیار اولتیماتوم داده است که اگر یکی از ما در آن مهمانی حاضر نشود، عواقب بدی گریبان گیرش خواهد شد. پس با توجه به آخرین دیدارمان و بحثی که داشتیم تصمیم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
با توقف ماشین، نگاهم به عمارت بزرگی که مقابلمان قرار داشت کشیده شد. این عمارت نیز مانند عمارت خودمان چندین کیلومتر با شهر فاصله داشت. شهاب که صندلی جلو و نشسته بود، برگشت و دو نقاب را به سمت من و سوفیا گرفت. سوالی نگاهش کردم که نچی کرد و گفت:
- مهمونی بالماسکه‌ست، بگیر دستم خشک شد بچه!
نگاه از دو نقابی که یکی از آن‌ها مشکی و دیگری طلایی رنگ بود گرفتم و اخمی روی پیشانی نشاندم.
- حوصله این مسخره بازی‌ها رو ندارم!
سوفیا نقاب طلایی رنگ را از دست شهاب گرفت و من بی توجه به غر زدن های شهاب از ماشین پیاده شدم.
ماشین شاهیار جلوتر از ما توقف کرده بود و با دیدن او درحالی که نقاب بر چهره داشت و به بدنه‌ی ماشین تکیه داده بود و مستقیم نگاهم می‌کرد اخمم را پررنگ تر کردم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درحالی که به زوج‌های وسط پیست ر*قص نگاه می‌کردم، شهاب کمی از شامپاینش را مزه کرد و رو به من گفت:
- خب خداروشکر زنده‌ای الان دیگه چته؟!
برگشتم و به نگاه شیطنت بارش چشم غره‌ی غلیظی رفتم. به اندازه‌ی کافی از این‌که شاهیار و کایلا در دیدرس نبودند در حال خودخوری بودم و شهاب بیشتر سوهان روحم می‌شد.
- روت‌و برم شهاب! با چه ضمانتی من‌و با اون برج زهرمار تنها گذاشتی؟!
خدمتکار جام شامپاین شهاب را دوباره پر کرد.
- اتفاقا چون می‌دونستم جات پیش داداشم امنه رفتم، اخه می‌دونی اون همه رو سلاخی می‌کنه ولی نمی‌ذاره یه تار مو از سر دردونه‌ش کم بشه!
پوکر وار نگاهش کردم و او همراه با چندبار بالا انداختن ابروهایش جام را به لبانش نزدیک کرد.
این بار سوفیا پیش دستی کرد:
- راست میگه دیگه، اگر غیر این بود الان روحت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
برادر کایلا همراه با حفظ لبخندش جام را به لبانش نزدیک کرد و خیره به من گفت:
- سخت نگیر سایه، صرفاً یه خوش آمد گویی ساده بود!
شاهیار دستش را از پشت کمرم رد کرد و به پهلویم رساند که تکان سختی خوردم و من را به خودش نزدیک کرد.
- به نظرم خوش آمد گوییت یکم طولانی شد، کوتاهش کن گابریل!
این حرکت شاهیار و چشمان گرد شده‌ام از نگاه برادر کایلا که حالا می‌دانستم نامش گابریل است دور نماند که نیشخندی زد و با مکث عقب گرد کرد.
با دور شدن گابریل خودم را کمی عقب کشیدم، اما او دستش را محکم تر بر روی پهلویم فشرد.
- قراره با همه دعوا داشته باشی؟!
نگاهش بین مهمانانی که به صورت دسته های چهار پنج نفره که کنار میز هایشان ایستاده بودند و پچ پچ می‌کردند چرخ خورد. این مهمانی عجیب بود...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زمان برای لحظه‌ای ایستاد. به گوش های خودم شک کرده بودم اما، مگر چند نفر در دنیا بودند که من را با این لقب صدا می‌کردند. محتویات دهانم را به سختی قورت دادم و سرم با تاخیر برگشت.
حالا دیگر مطمئن بودم که خواب نمی‌بینم، توهم هم نزده‌ام چون من آن دو چشم عسلی رنگ براق را درحالی که با نقاب اطرافشان پوشانده شده خوب می‌شناختم.
در نگاهش هم‌زمان دلتنگی، دلخوری، ترس، مظلومیت را باهم می‌دیدم.
او زودتر به خودش آمد و هنگامی که می‌خواست از کنارم رد شود آهسته پچ زد:
- نفس سمت چپت یه راهرو هست که انتهای اون می‌خوره به حیاط پشتی، اون‌جا می‌بینمت.
او از کنار منی که با مجسمه‌ها هیچ فرقی نداشتم رد شد. پاهای خشک شده‌ام را به سختی تکان دادم و به سمت جایی که گفته بود رفتم. به هزار...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
زانوهایم شل شدند و قبل از سقوطم بر روی زمین، دستان سروش دور بازوهایم حلقه شدند و نگهم داشت.
باورم نمی‌شد، آن مردی که بر روی تخت بیمارستان بیهوش دراز کشیده بود پدر من بود؟! پدر عزیز من مگر چه بلایی سرش آمده بود که آن همه دستگاه به او وصل کرده بودند؟ کاش کنارش بودم و دست بین آن تار های سفید می‌کشیدم..
انگار زیر آوار مانده‌ بودم و صدای خفه‌ای از دهانم خارج شد:
- ب..بابام..
سروش گوشی را سریع به جیبش بر گرداند و دست زیر چانه ام قرار داد.
- می‌بینی؟ فکر کردی با تصمیمی که گرفتی فقط به زندگی خودت گه زدی؟!
دلم می‌خواست بر سرش فریاد بکشم؛ آخر بی انصاف من برای نجات تو دست به این کار زدم. دستش را با حرص پس زدم و درحالی که صدایم می‌لرزید گفتم:
- تو چی؟ تو با کشتن داداش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
سروش شوکه سر بالا آورد و با دهانی که باز مانده بود به شاهیار خیره شد. صبرم به سر رسیده بود که خودم برگه ها را از دست او کشیدم و کاش نمی‌دیدم، کاش نمی‌خواندم جواب آن آزمایش دی ان ای که نشان می‌داد من و سروش خواهر برادر هستیم. دنیا دور سرم می‌چرخید و سروش حالش از من بدتر بود. سروش انگار به جنون رسیده بود، مانند دیوانه ها به سمتم برگشت و تکانم داد.
- د..دروغه نفس! این عوضی می‌خواد گولمون بزنه، اینا همه‌ش ساختگیه! تو که نمی‌خوای حرف این‌و باور کنی؟! مگه نه؟
من اما مرده بودم. گوشم سوت می‌کشید و به نقطه‌ای خیره شده بودم. این بار دوباره صدای شاهیار در گوشم پیچیده شد:
- اون خال کوچیکی که رو کتف هر دوتاتونه هم دروغه؟! تو چی سروش؟ هیچ‌وقت برات سوال نشد چرا مامانت یهو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
و روزی می‌رسد که هنوز نفس می‌کشی، می‌خندی، گریه می‌کنی و به زندگی‌ات ادامه می‌دهی اما در حقیقت مرده‌ای؛ تنها کالبدی هستی که محکوم به زندگی شده‌ای و به درد عادت کرده‌ای.
« پگاه.ر »

قلبم بر خلاف میل باطنی‌ام می‌کوبید و انگار به پلک هایم وزنه‌ی سنگینی آویزان کرده بودند که چشمانم به سختی باز شدند. ژاکلین با پایی که هنوز گچ‌گرفته شده بود، پایین تخت نشسته و درحالی که به خواب عمیقی فرو رفته بود سرش را روی لبه‌ی تشک قرار داده بود. باریکه‌ی نور از میان پرده‌ی اتاق به داخل افکنده شده بود و هنوز بوی خون در بینی ام می‌پیچید. همه‌ی اتفاقات دیشب مانند فیلم کوتاهی به سرعت در مقابل چشمانم گذشت. با تمام وجود آرزو می‌کردم همه چیز یک کابوس مسخره بوده باشد اما حقیقت داشت. من...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ضرباتم را روی سینه‌ی ستبرش فرود می‌آوردم و او بدون این‌که تکانی بخورد خیره به من بود. تمام صورتم می‌لرزید و نفس نفس می‌زدم. حدس می‌زدم تمامی اهالی خانه از جنجالی که به راه انداخته ام باخبر شده‌اند اما جرئت جلو آمدن ندارند. با بغض و درد کلمات را بر ل*ب می‌راندم:
- ازت متنفرم سایه! تو قاتلی! قاتل سروش، قاتل من، زندگیم، آرزوهام! حاضر بودم تو زندگیه پر از دروغم غرق بشم، ولی به این حال و روز نیوفتم!
فقط برای لحظه‌ای مردمک هایش تکان خوردند و سیبک گلویش بالا و پایین شد، اما موضعش را حفظ کرد. من شاهیار را می‌پرستیدم، اما او دیگر برای من سایه بود.
خسته از نگاه خونسرد و یخی‌اش با درماندگی و درد نالیدم:
- ب..بذار برم!
رو به آسمان کرد و پلک بست. دم عمیقی گرفت و هنگامی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا