♦ رمان در حال تایپ ✎ در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع pegah.reaisi
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
در حصار سایه
◀ نام نویسنده
پگاه رئیسی
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، مافیایی
نرسیده به ورودی عمارت ، پاهایم به زمین چسبیدند و قلبم از نگاه پر از نفرت شهاب مچاله شد.
در یک شب تمام کسانی که دوستشان داشتم را از دست داده بودم و تنها پدرم جایی بر روی تخت بیمارستان، هزاران کیلومتر دور از من برایم مانده بود.
تر و خشک را با هم سوزانده بودند و من به خاطر قتلی که سروش مسببش بود مورد نفرت قرار می‌گرفتم. اوج بی انصافی نبود؟ به خدا که بود.
- تو که هنوز این‌جایی!
لحن پر نفرتش تیری شد بر قلب بی‌نوایم. این شهابی که مقابلم بود را نمی‌شناختم و غریبه بود. از همه‌ی دنیا، او آخرین نفری بود که می‌خواستم دشمنم باشد. با سرافکندگی قدم برداشتم و از کنار شهابی که همیشه با شوخی هایش لبخند به لبم می‌آورد گذشتم و صدایش متوقفم کرد:
- باور کن ثانیه به ثانیه بودنت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
انگار با ارّه به جان جمجمه‌ی مغزم افتاده بودند. لحظه‌ای با تمام وجودم جیغ کشیدم.
- بسه..بسه!
با گریه به سمت شهاب دویدم و محکم با دستم به زیر کلت لعنتی زدم. صدای برخورد فلز با پارکت‌ها بلند شد و کلت روی پارکت ها لیز خورد و به زیر یکی از مبل ها رفت. خشم و نفرت شعله می‌کشید و شهاب با اخم، ژاکلین و سوفیا شوکه ،من با چشمانی اشک آلود و او، او نگاه یخی‌اش میخ من بود. از دست دادن؛ کابوس این روزهای من از دست دادن بود و نمی‌خواستم یک بار دیگر به حقیقت بپیوندد. مانند ابر بهار گریه می‌کردم و با صورتی خیس از اشک ل*ب زدم:
- ب..باشه! ب..باشه..ب..به..خ..خدا می..میرم!
مردمک های شهاب در چشمانم دو دو می‌زد و من نمی‌توانستم لرزش دستانم را کنترل کنم. با گریه و اشک عقب گرد کردم و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لحظه‌ای احساس ضعف کردم و چشمانم رو به سیاهی رفتند، اما قبل از این که سرم به پایه‌ی تخت برخورد کند او به سمتم آمد و دستانش دور کمرم حلقه شدند.
یک دست زیر کمرم قرار داد و دست دیگرش زیر پاهایم قرار گرفت. حجم زیادی از بوی عطرش وارد مشامم شد. چشمانم نیمه باز مانده بودند و او به سمت تخت رفت و من را روی آن قرار داد.
وقتی لبه‌ی تخت نشست، ترجیح دادم فکر کند بی‌هوش هستم. دقایقی در همان حالت گذشت و او با صدایی که از بغض دو رگه شده بود نجوا کرد:
- تلخی می‌کنی کوچولوی من، ولی نمی‌دونی من قهوه‌ی تلخ چشمات‌و با هیچ قند و شکلاتی عوض نمی‌کنم.
علاوه بر پلکم، دلم هم لرزید و او دست به سمت موهایی برد که حالا کوتاه شده بودند. خودم را برای کار احمقانه‌ای که انجام داده بودم لعنت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
*شاهیار*

نفهمید چگونه خودش را به این اتاق رسانده و حالا در میان بوم ها گیج و حیران ایستاده بود. مغزش فاصله‌ای تا فروپاشی نداشت و دیدن دخترک در آن وضعیت حالش را بدتر کرد. با این که تقصیری نداشت اما درگیر عذاب وجدانی زجرآور شده بود. آخ که وقتی دید دخترک با لجبازی موهایش را کوتاه کرده لحظه‌ای حس کرد قلبش از حرکت ایستاده است. او بین آن تارهای خوشبو جان می‌داد و دخترک دست روی نقطه‌ ضعفش قرار داده بود. با دستان لرزان سیگاری روی لبانش قرار داد و چندبار به زیر آن فندک زد اما روشن نشد. با خشم فندک را به سمت دیوار پرت کرد و سیگار درون مشتش فشرده شد.
دل داده بود و تاوان این دلدادگی فقط عذاب بود و عذاب. دلش می‌خواست قلبش را از سینه‌اش بیرون بکشد و بدون قلب به زندگی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
« چند ساعت قبل »

* نفس *

بهتی که در نگاهش به خاطر دیدن موهایم پدیدار شده بود را پنهان کرد. کتابش را با حرص بست و مستقیم نگاهم کرد. تکه کاغذی که شماره‌ی گابریل بر روی آن نوشته شده بود، درون مشتم فشرده شد.
- چی؟!
این را درحالی که ابروهایش در هم گره خورده بود پرسید. دستی به پیشانی‌ام کشیدم و دوباره التماس در کلامم ریختم.
- خواهش می‌کنم شهاب!
بغضی که برای آب شدن تقلا می‌کرد را قورت دادم و او دوباره تلخ شد. درحالی که از جایش بلند می‌شد کتاب به دست به سمت قفسه ها رفت و آن را بین دیگر کتاب ها قرار داد.
- برو بیرون! من نمی‌تونم بهت کمک کنم!
با درد پلک بستم و وقتی چشمانم را باز کردم او هم چنان خودش را با کتاب ها مشغول نشان می‌داد‌‌. به سمتش رفتم و کتاب را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درحالی که پشت پنجره ایستاده بودم نگاهم به کایلایی دوخته شده بود که مشغول وقت گذراندن با سگ بزرگ و مشکی رنگی بود. سگ، بازی کنان به دنبال کایلا می‌دوید.
تقه‌ای به درب سفید رنگ اتاق خورد و گابریل درحالی که سینی کوچکی در دست داشت وارد اتاق شد. پاسخ لبخندش را ندادم و او سینی‌ای که درون آن یک عدد ساندویچ و لیوان آب قرار داشت بر روی تخت قرار داد.
چشم در طراحی سفید و خاکستری اتاق گرداندم، او نیز لبه‌ی تخت نشست و آرنج هایش روی رانش قرار داد و به من خیره شد. پنهانی و به دور از چشم کایلا و پدرش وارد این عمارت شده بودم و خوب بود که به این جا نقل مکان کرده بودند. جرئت رفتن به آن عمارت قبلی را نداشتم. همان عمارتی که...با چشم و ابرو به پنجره اشاره کردم و او منظورم را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تقه‌ای به درب خورد و سریع از جا پریدم. این روز ها خوابم سبک تر شده بود.
- هی نفس بیداری؟!
نور خورشید به داخل اتاق افکنده شده بود و خبر از صبح و شروع روز جدیدی می‌داد.
خمیازه‌ای کشیدم و به سمت درب رفتم.
درب که باز شد، او همراه با سینی صبحانه و وسایلی که در دست داشت وارد اتاق شد. آن ها را روی تخت قرار داد و به سمتم برگشت.
- راحت خوابیدی؟!
این را درحالی که لبخند به ل*ب داشت گفت. مهربان بود و به این فکر می‌کردم که چه قدر با خواهرش متفاوت است.
دستی به موهایم کشیدم و آرام سر تکان دادم که دست در جیب شلوار کتانش فرو برد و به سمتم قدم برداشت. در دو قدمی‌ام که قرار گرفت پاکت کوچکی را از جیبش بیرون کشید و مقابل چشمانم تکان داد.
- مدارکت!
چشمانم از خوشحالی برق زد و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
آن قدر به ساعت نگاه کرده بودم که گردنم درد گرفته بود. چیزی نمانده بود که ساعت هشت شود و با استرس خطوط فرضی روی ملافه‌ی تخت می‌کشیدم. عقربه‌ی بزرگتر روی عدد دوازده قرار گرفت و صدایی در سرم زنگ خورد. وقت رفتن رسیده بود و هم‌چنان خبری از گابریل نبود. پر استرس بلند شدم و مدارکم را در جیب شرتکم فرو بردم. یعنی واقعا او نمی‌آمد و من را تنها می‌گذاشت؟!
دستی به موهایم که حالا لخت شده بودند کشیدم و به سمت درب رفتم. به محض خارج شدن از اتاق، در راهروی نیمه تاریک که تنها با لامپ قرمز رنگ کوچکی به سختی روشن شده بود چشم گرداندم. لامپ مدام پر پر می‌کرد و چیزی نمانده بود که به طور کامل خاموش شود.
پاورچین در راهرویی که انتهای آن به پله‌ها می‌رسید قدم برداشتم. با کم ترین سر و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لحظه‌ای نیرویی در پاهایم جریان یافت و به سختی از پنجره نگاه گرفتم. دستانم را برای جلوگیری از لرزششان مشت کردم و نگاهم بین گابریل غرق در خون و کشوی میز دو دو می‌زد. کلمات در سرم تاب می‌خوردند؛ پوشه‌ی قرمز، پوشه‌ی قرمز...
دستم را به کشو رساندم و از قفل بودن آن گریه‌ام گرفت. کلید لعنتی‌اش کجا بود؟!
نگاهم به دست گابریل و مشت نیمه باز او گیر کرد و کلید کوچک برق زد.
با چشمانی که به خاطر اشک تار می‌دیدند کلید را از دست سرد و یخ او چنگ زدم و به سختی در قفل کشو چرخاندم. در این میان هربار که صدای تیراندازی بالا می‌گرفت، کلید از دستان لرزانم سر می‌خورد و دلم می‌خواست یک تیر هم در مغز من خالی شود.
لحظاتی بعد درحالی که پوشه‌‌ی قرمز رنگ در دست عرق کرده‌ام قرار داشت از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
شوکه پلک زدم و به او که با خونسردی اسلحه‌اش را پایین آورد خیره شدم.
- س..سیاوش؟!
با ترس قدمی به عقب برداشتم و در دل فاتحه‌ای برای خودم خواندم. آمده بود تا من را برای شاهیار ببرد؟! لعنت به من، چه ساده و راحت گیر افتادم!
پاهایم را برای فرار آماده کرده بودم که با حرفی که بر زبان آورد یخ زدم.
- باید بریم نفس! بیشتر از این نمی‌تونم شاهیار رو معطل کنم هر لحظه ممکنه برسه!
فکم به زمین چسبیده بود و با دهان باز به او می‌نگریستم. مغزم دیگر کشش نداشت و هر لحظه در معرض انفجار بود.
طول کشید تا بتوانم حرف هایش را هضم کنم. بهتم که طولانی شد کلافه به سمتم آمد و بازویم را گرفت که مانند برق گرفته ها تکان خوردم.
- بهت توضیح میدم ولی این جا نه! بزار ببرمت فرودگاه..
گیج پلک زدم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا